نوای دلتنگیم را به تاریکی پستوی خانه ام می برم ... ویادت عمیق ترین زخمی است که به دست زمان می سپارمش..
من تو را دوست میدارم با وطنم....
دخترم تو دوست داشتنی ترین بودی ،خودت این را نمی دانستی...
موهای پریشان و شور تو را در خیالم می بافم..
و تار به تار موهایت را می بوسم و می بویم..
و من تا ابد در گره موهایت زندانی خواهم بود و تو عجب زندانبان عزیزی هستی،
تمام دخترکان سرزمین من در تو فریاد می زنند.. با یادت در زیر باران همیشگی خواهم بود.
من نمی دانم دلتنگی ام برای تو تا به کجای این دنیا رسیده است.. دخترم ما به هیچ سرزمینی تجاوز نکردیم.. سرزمین بکر خودمان را حفظ خواهیم کرد.. پشم گوسفندانمان را خواهیم چید و قالی ها خواهیم بافت با گل ها و رنگهای شاد.. و تمام خستگی هایمان را در گره های قالی ها خالی خواهیم کرد..
کاش همیشه کودک بودی عزیزم.. و نوک انگشتانم چفت پشت پیراهن صورتی ات را می بست.
و عروسک هایت زنده بودند ، غباری از گرد وغم بر صورتشان نبود...
✍زهرا نجاتی
روز دختر بر تمامی دختران سرزمینم مبارک باد